۱۳۸۸/۱۱/۰۸

پیر هرات خواجه عبدالله انصاری

شیخ الاسلام امام اللئمه ابو اسمعیل عبدالله بن ابی منصورمحمد بن ابی معاذ علی بن محمد بن احمد بن علی بن جعفر بن منصور بن الخرزجی الانصاری الهروی ـ نسبت وی به ابوایوب انصاری از مشاهیر صحابه حضرت رسول ص منتهی می گردد ـ

ابو ایوب انصاری در زمان خلیفه سوم حضرت عثمان ع به خراسان آمد و در هرات ساکن شد ـ مادرش از اهل بلخ بود ـ

مولدش در دوم شعبان سال 397 هجری قمری در شهر هرات و وفاتش در ذی الحجه 481 هجری قمری در گازرگاه هرات بوده و در همانجا بخاک سپرده شد ـ مدت عمر شریفش 83 سال بوده است ـ صاحب نفحات الانس مولد خواجه صاحب را در سال 376 ذکر کرده ـ

خواجه عبدالله انصاری از جمله علما و محدثین و از اکابر صوفیه و عرفا است مذهبش حنبلی و مایل به تجسیم و تشبیه و در عقیده خود نهایت رسوخ و تعصب بوده است ـ

خواجه از بزرگان مشایخ و علمای راسخ بوده و بخدمت شیخ ابوالحسن خرقانی اخلاص و ارادت داشته خود در مقالات گوید ـ عبدالله مردی بود بیابانی میرفت بطلب آب زندگانی ناگاه رسید به ابواحسن خرقانی چندان کشید آب زندگانی که نه عبدالله ماند نه خرقانی ـ

کتاب منازل السائرین منسوب بآن جنابست و ایضاً کتاب انوارالتحقیق که شامل مناجات و مقالات و نصایح اوست ـ منازل السائرین سخنان صواب بی حساب دارد و این کلمات از آن کتاب می باشد ـ

الهی ـ دو آهن از یک جایگاه ـ یکی نعل ستور و یکی آئینه شاهی

چون آتش فراق داشتی آتش دوزخ چرا افراشتی ـ

الهی پنداشتم که ترا شناختم اکنون پنداشت خود را بآب انداختم

الهی عاجز و سر گردانم ـ نه آنچه دارم دانم و نه آنچه دانم دارم ـ

منازل السائیرین در جزالت الفاظ و رعایت معانی و گنجایش مطالب و مسائل در عبارات مشهور است ـ

خواجه از کودکی زبانی گویا و طبعی توانا داشته و شعر عربی و فارسی نیکو میسروده و بهر دو زبان عــــربی و فـــارسی مسلط بوده است ـ در بعضی اشعارش انصاری و در برخی پیـــر هــرات تخلص فرموده است ـ

شیخ السلام که در کشور ما افغانستان به خواجه عبدالله انصاری هروی معروف است اشعار

و رباعیات بسیار شیرین بزبان فارسی دارد و هموست صاحب مناجات ملیح معروف و هموست که کتاب طبقات الصوفیه را در مجالس وعظ و تذکیر املا نموده و بعضی تراجم دیگر از خود برآن افزوده و یکی از مریدان وی آن امالی را بزبان شیرین هراتی قدیم جمع کرده است ـ

پس از آن در قرن نهم هجری مولانا عبدالرحمن جامی آن امالی را از زبان هراتی به عبارت فارسی معمول در آورده و کتاب نفحات الانس معروف را ساخته است ـ شیخ را به عربی و فارسی تصانیف بسیار بوده است آنچه بالفعل موجود است یکی ذم الکلام است که به عربی است و در موزیم بریتانیا موجود می باشد و دیگری منازل السائیرین الی اسحق المبین که آن نیز به عربی و نسخ متعدده از آن در کتابخانه های اروپا موجود است ـ

و دیگر رساله مناجات معروف که بزبان فارسی است و رساله رادایعارفن که آن نیز بزبان فارسی و در موزه بریتانیا میباشد و کتاب اسرار که ان نیز بزبان فارسی و منتخباتی از آن باقیست ـ

مطلب دیگر که قابل تذکر است اینکه بسیاری از رباعیات که به عمر خیام منسوب است از خود او نیست بلکه از اساتید دیگر از قبیل خواجه عبدالله انصاری و سلطان ابو سعید ابولخیر و خواجه حافظ و دیگران می باشد .

مناجات پیر هرات خواجه صاحب انصاری

الهی در سر گریستنی دارم دراز ـ ندانم که از حسرت گریم یا از ناز ـ گریستن حسرت بهره یتیم و گریستن شمع بهره ناز ـ از ناز گریستن چون بود این قصه یی است دراز ـ

الهی یک چند بیاد تو نازیدیم آخر خود را رستخیز گزیدیم چومن کیست که این کار را سزیدیم اینم بس که صحبت تو ارزدیم ـ

الهی نه جز از یاد تو دلست نه جز از یافت تو جان پس بیدل و بیجان زندگی چون توان؟

الهی جدا ماندم از جهانیان به آنک چشمم از تو تهی و تو مراعیان خالی ینی از من و نبینیم رویت جائی که تو با منی و دیدارینی ای دولت دل و زندگانی جان نادریافت یافته و نادیده عیان یاد تو میان دل و زبانست و مهر تو میان سرو جان ـ یافت تو روز است که خود برآید ناگاهان یابنده تو نه به شادی پردازد و نه باندهان ـ خداوندا به سر مرا کاری ار آن عبارت نتوان تمام کن برما کاری با خود که از دو گیتی نهان ـ

الهی شاد بدانیم که اول تو بودی و ما نبودیم ـ کار تو درگرفتی و ما نگرفتیم قیمت خود نهادی و رسول خود فرستادی ـ

الهی هر چه طلب بما دادی به سزا داری ما تباه مکن و هرچه بجای ما کردی از نیکی به عیب ما بریده مکن و هرچه نه به سزای ما ساختی بناسزائی ما جدا مکن ـ

الهی آنچـــه ما خود کشتیم به برمیار و آنچه تو ما را کشتی آفت ما زا آن باز دار ـ من چه دانستم که مزدور راوست که بهشت باقی او را حظ است و عارف اوست که در آرزوی یک لحظه است ـ من چه دانستم که مزدور در آرزوی حور و قصور است و عارف در بحر عیان غرقه نور است

الهی ما را بر این در گاه همه نیاز روزی بود که قطره ار آن شراب بر دل ماریزی ـ تا کی ما را بر آب و آتش بریم آمیزی ؟ ای بخت ما از دوست رستخیزی ـ

الهی از نزدیک نشانت میدهند و برتر از آنی و ز دورت می پندارند و نزدیکتر از جانی ـ نفسهای جوانمردانی ـ حاضر دلهای ذاکرانی ـ

ملکا تو آنی که خود گفتی و چنانکه گفتی آنی من چه دانستم که این دود آتش داغ است ـ من پنداشتم که هر جا آتشی است چراغ است من چه دانستم که در دوستی کشته را گناهست ـ و قاضی خصم را پناهست من چه دانستم که حیزت بوصال تو طریق است و ترا او بیش جوید که در غریق است خوانندگان از و بردر او بسیارند خواهندگان او کم گویندگان از درد بی درد او بسیارند و صاحب درد کم ـ

الهی چون از یافت تو سخن گویند از علم خود بگریزم برزهره خود بترسم در غفلت آویزم همواره از سلطان عیان در پرده غیب میآویزم نه کامم بی لکن خویشتن را در غلطی افکنم تا دمی برزنم ـ

خداوند نثار دل من امید دیدار تست بهار جان من مرغزار وصال تست ـ

خداوندا یافته میجویم با دیده در میگویم که دارم چه جویم که ببینم چه گویم شفیته این جستجویم گرفتار این گفتگویم ـ

خداوندا خود کردم و خود خریدم آتش بر خوئ خود افرورانیدم از دوستی آواز دادم دل و جان فراناز دادم ـ

مهربانا اکنون که در غرقابم دستم گیر که گرم افتادم ـ

الهی چه یاد کنم که خود همه یادم ـ من خرمن نشان خود فرا باد دادم یاد کردن کسب است و فراموش نکردن زندگانی زندگانی وراء دو گیتی است و کسب چنانکه دانی ـ

الهی یک چند به کسب تو ورزیدم باز یکچندی بیاد خود ترا نازیدم دیده بر تو آمد با نظاره پردازیدم ـ اکنون که یاد بشناختم خاموشی گزیدم چون من کیست که این مرتبت را سزیدم ـ فریاد از یاد بی اندازه و دیدار بهنگام و زآشنائی بنشان و زدوستی به پیغام ـ

خداونـــــدا کار آنکس کند که تواند و عطا آنکس بخشد که دارد پس رهی چه دارد و چه تواند چون توانائی تو کرا توانست ؟ و در ثنا تو کرا زبانست؟ و بی مهر تو کرا سر در جانست؟ چه غم دارد او که تو را دارد؟ کرا شاید او که ترا نشاید؟ آزاد آن نفس که بیاد تو یازان و آباد و آن دل که به مهر تو نازان ـ و شاد آنکس که با تو در پیمان از غیر جدا شدن سر میدانست کار آن دارد که با تو در پیمانست ـ

۱ نظر:

ناشناس گفت...

jenabe aqaye Abdullahy aziz teshakor ke link weblog zibaietan ra be ma resandid
metaleb khandani besiary dasht omid ast ke da zendegi mofaq wa pirooz bashid